• خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟

    از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟»خدا گفت: «آن را در خواسته‌هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانه‌ای بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت...

    ادامه
  • ازطرف خدا

    عالم ز برایت آفریدم، گله کردی:sparkler: از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی:fireworks: گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند:sparkler:صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی:fireworks: جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور:sparkler: از...

    ادامه
  • توکل

    ،،،،،توکل برخدایت کن؛،،،،،،،،،،، کفایت میکندحتما؛،،،،،،     ،،،،،،اگرخالص شوی بااو؛،،،،،،،،صدایت میکندحتما؛،،،،،   ،،،،اگربیهوده رنجیدی،،،،؛،،،،ازاین دنیای بی رحمی؛،،،،،،،،به درگاهش قناعت کن،،،،؛،،،،،عنایت میکندحتما؛،،،،،،     ،،،،،،دلت درمانده میمیرد؛،،،،،،،،،اگرغافل شوی ازاو؛،،،،،،،،،،،به هروقتی صدایش کن،،،،؛،،،،،حمایت میکندحتما،،،،،؛   ،،،،،،خطاگرمیروی گاهی،،،،،؛،،،،،به خلوت توبه کن بااو؛،،،،،،،،،،گناهت ساده میبخشد،،،،،؛،،،،،رهایت میکندحتما؛،،،،،،   ،،،،،به لطفش شک نکن،،،،،،،،،،،...

    ادامه
  • گذشت

    گاهی گذشت میکنمگاهی گذرمعنای این دو فرق میکندبخشیدن دیگران دلیلضعیف بودن من نیستآنها را می بخشمچون آنقدر قوی هستمکه میدانم آدمها اشتباه می کنندبزرگترین هدیه گذشتآرامش است

    ادامه
  • یادت می آید زمستان های دوران دبستان را

    لباس اندر لباس و تداعی حرف های مادر برای محکم گرفتن آستین ژاکت برای پوشیدن لباسی دیگر که نکند تو سرما بخوری و نگاه نگرانش در پس بدرقه ات برای رفتن به مدرسه .زمستان مرا...

    ادامه
  • سلام

    یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟گفتم: بله!گفت:...

    ادامه
  • درگذشت

    درحال مرگ بود،وقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید،خدا: وقت رفتنه.مرد: به این زودی؟ من نقشه های زیادی داشتمخدا: متاسفم، ولی وقت رفتنهمرد: درجعبه ات چی دارید؟خدا: متعلقات تو رامرد:...

    ادامه
  • خدا و کودک

    کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی...

    ادامه
  • آسمان

    گنجشك از باران پرسيد: كارِ تو چيست؟!باران با لطافت جواب داد: " تلنگر زدن "به انسان هايی كه آسمان خدا رااز يادبرده اند

    ادامه
  • حسین

    حسین جان محرّمت که می آید واژه ها می بازندشاعرانه ترین کلمات برای به تصویر کشیدنت کم می آورند و سر خم می کنندمحرم که می آید ، تشنگی معنای دیگری به خود می گیرد...

    ادامه